گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

سه روز آخر تعطیلات

چقدر با شور و شوق ریز به ریز سفرمون رو نوشته بودم که همش پرید   حال ندارم دوباره از اول تایپ کنم با فاکتور گرفتن تمام جزئیات، کلش این بود که بعد از کنسرت و سفیدآب و مدرسه خاطره انگیز سریال بچه های همت راهی مکان شور انگیز دیگه ای شدیم که از اینجا به بعد و جزئی می نویسم چون خیلی زیبا بود و اگه ننویسم از خودم نا امید می شم. پیشرو ما راه می افتاد و ما هم چشم بسته به دنبالش و رفتیم به سرولات. جای با صفایی هستش یکهو ماشین پیشرو ما راهش رو کج کرد و رفت وارد جاده ای شد که از اول جاده ترس و هیجان ازش می بارید. ما هم گفتیم بریم دیگه .. دیگه نمی شد که اون بالا می موندیم رفتیم دیدیم جاده ای که ما واردش شدیم جاده شخصی هستش و باور کنید شیبش 7...
29 فروردين 1394

عیدانه

بعد از تولد دوسالگیت به شدت سر پدرت شلوغ شد و ما فرصت خرید پیدا نکردیم یه روز مانده به عید کار آقای پدر کم شد و به ما افتخار داد تا برویم خرید. خریدهایمان را تا آنجا که می شد و می توانستیم در یک روز انجام دادیم ولی باز چیزهایی بودند که هنوز فرصت خریدشان نبود یعنی ما  از صبح تا 11 شب بیرون بودیم و وقتی خانه آمدیم تمام کت و کولمان درد می کرد و با تمام خستگی شیره جانمان را خواباندیم سفره هفت سین را چیدیم و خودمان رفتیم تا یه چرتی بزنیم تا لحظه تحویل بیدار شویم ولی خوابمان برد که برد همه مان خوابیدییم. صبح فردا راهی خانه مادرم شدیم و دو روز در آنجا ماندیم سپس راهی منزل مادر همسر شدیم و 10 ساعت توی ماشین در ترافیک ماندیم تا سر منزل مقصو...
17 فروردين 1394
1